ارتباطات دوران نوجوانی
کد داستان: ۸
با سلام
دختری ۱۴ ساله دارم. مدتی بود آرام و قرار نداشت. در خودش فرو رفته بود و با کسی صحبت نمی کرد. رفتارهایش برایمان بسیار مشکوک شده بود و هر چه می گذشت من و پدرش نسبت به عملکرد او حساس تر می شدیم. پدرش ناراحت بود و انتظار نداشت که دخترش اینگونه رفتار کند. حتی چند بار هم بابت این موضوع مشاجره لفظی پیدا کرده بودند. من که بیشتر با خلقیات دخترم آشنا بودم متوجه شدم که اتفاقی در حال وقوع است. بطور کلی من از کودکی با دخترم به نحوی برخورد کرده بودم که با من احساس راحتی داشت و اتفاقات روزمره زندگیش را برایم تعریف می کرد اما می دانستم که این دفعه یک موضوعی را از من پنهان کرده. یک روز با ملایمت و مهربانی کنارش نشستم و کمی در مورد هیجانات دوران نوجوانی و ویژگی های این سن برایش تعریف کردم که دیدم آرام آرام به حرف آمد و برایم تعریف کرد که مدتی است در فضای مجازی با پسری آشنا شده که به او ابراز علاقه می کند و درخواست دارد که با هم ارتباط داشته باشند. بسیار دچار اضطراب شدم اما می دانستم اگر واکنش صریح و تندی نشان دهم او بیشتر از ما دور خواهد شد بنابراین سعی کردم بیشتر به او برسم و وقت بیشتری برایش بگذارم. تفریحاتش را بیشتر کردم و از پدرش هم خواستم ارتباط بهتر و با محبت تری با او داشته باشد و در موقعیت های مختلف تلاش می کردم در رابطه با خطراتی که ممکن است این نوع دوستی ها بر روی جسم و روح و روان دختران وارد نماید مطالبی را برایش تعریف کنم. دوران بسیار سختی را گذراندیم و دورادور کنترلش می کردیم. حتی با مشورت روانشناس دو کتاب مرتبط برایش خریدم و او را به مطالعه داستان های آن تشویق کردم. به لطف خدا توانستیم او را در این خصوص آگاه کنیم و بعد از مدتی دخترم برایم تعریف کرد که مسیرش اشتباه بوده و متوجه شد که ادامه این ارتباط می تواند کل زندگی او را تحت تأثیر قرار دهد و از درس و مدرسه و حتی خیلی مسائل دیگر عقب بیوفتد و شکر خدا ارتباطش را با آن پسر قطع کرد و تلاش می کرد زمانی که در فضای مجازی قرار می گیرد بدون دلیل دنبال جستجو در کانال های مختلف نباشد و حساب شده کارهایش را انجام دهد. خیلی سخت بود اما به لطف خدا این دوران سپری شد.