من دوست فرزندم هستم

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars (۴۸ votes, average: ۲.۸۸ out of ۵)
Loading...

کد داستان: ۱

با سلام
دخترم وارد سن نوجوانی شده بود و تغبیراتی در ظاهر و رفتارش پیدا شده بود و یک روز برای نخستین بار با پرخاشگری در برابر من و پدرش ایستاد و ما را شوکه کرد. پدرش که خواست با تندی برخورد کند با مخالفت من مواجه شد و به او یادآوری کردم که سمانه دیگر بچه نیست و وارد سن نوجوانی شده و من و تو تکلیف خودمان را روشن کنیم!
آیا ما نحوه رفتار با نوجوان را می دانیم؟ پدر سمانه گفت: نه نمیدانم
من گفتم پس قطعا به مشاوره نیاز داریم و سپس غیر مستقیم با سمانه روز به روز صمیمی تر شدم و با زبان خودش حرف می زدم. درباره سن نوجوانی و دگرگونیهایش می گفتم. از اهمیت دوست یابی و دوستی با پدر و مادر و از دوستانم در دوران مدرسه که گاهی قهر و‌گاهی آشتی بودند و در آخر همه از هم جدا شدیم برایش گفتم تا بداند پدرو مادر تنها دوستان زندگی او هستند. با او کافی شاپ می رفتم. با سلیقه او لباس می خریدم و آرایش می کردم. از دوران نوجوانی ام می گفتم. از حضور اولین پسر در زندگی ام گفتم. اوایل کمی دوری می کرد اما من کوتاه نیامدم و همچنان دوستش بودم تا اینکه روزی از مزاحمت پسری در راه مدرسه اش اشاره ای کرد و من خوشحال شدم که در این لحظه حساس زندگی مادر را بهترین دوستش دانسته و توانستم در این زمینه راهنمایی های لازم را به او داشته باشم که متوجه رفتارش باشد
با سپاس